نخست آن سیه روز و برگشته رنگ
برافروخت گوزی چون گوز پلنگ
دلیران گوزیدند در میدان نبرد
كه از گوز آن شد دلم سرد سرد
نهادند سنتوله هایی چنان
كه كم دیده باشد زمین و زمان
چو رید بر رخ كفر روی سنگ
تپیدند توالت ها در فرنگ
چو ریدند از كین دل روی هم
در صلح بستند بر روی هم
گوز حقم ، نیستم گوز هوا
گوز من باشد بر كونم گوا
جمله عالم ، زین گوز گمراه شد
كم كسی از گوز حق آگاه شد
عشق گوز بر ما روی نهاد
ساخته شد در ما از سوی باد